شهیدان خالقی پور

شهیدان خالقی پور

بجهت حفظ منزلت شهدا حتی المکان از هرگونه ابراز تمایل به شخص و گروه خاص خودداری.و تنها شرحی مختصر از خاطرات شهیدان خالقی پور و اعلام اخبار مربوط به بازماندگان ایشان و دغدغه های آنان پرداخته است.
شهیدان خالقی پور

شهیدان خالقی پور

بجهت حفظ منزلت شهدا حتی المکان از هرگونه ابراز تمایل به شخص و گروه خاص خودداری.و تنها شرحی مختصر از خاطرات شهیدان خالقی پور و اعلام اخبار مربوط به بازماندگان ایشان و دغدغه های آنان پرداخته است.

مشاوررئیس جمهور در دیدار با مادر شهیدان خالقی پور

                                  شهادت در آغوش هم 

  
 خانم خالقی پور از قول سید جلال ج... یکی از همرزمان رسول و علیرضا از شهادت آنها این طور تعریف می کند: روزی که حضرت امام (ره) پذیرش قطعنامه 5۹8 را با پیام تاریخی خود مبنی بر نوشیدن جام زهر اعلام فرمودند.   

رسول سرش را پایین انداخت و با اندوه گفت : بعداز نوشیدن جام زهر توسط امام  

زندگی دیگر هیچ ارزشی برای من ندارد ،شب عملیات مرصاد،رسول پیش من آمد و سفارش علیرضا را کرد و علیرضا هم در غیاب رسول سفارش برادرش رسول را به من می کرد. نه تتها علیرضا بلکه سایر دوستان وهمرزمانمان نیز متفق القول می گفتند 

رسول بد جوری نور بالا می زند . این دفعه حتما" شهید می شود . همچنین درساعاتهای آخر قبل از عملیات بود که من رفته رفته داشتم آثار شهادت و بقول بچه ها نور با لا را از علی رضا نیز دریافت می کردم ُ این بود که چشم از این دو برادر بر نداشتم و متعاقبا" صحنه هایی را شاهد بودم که اگر باچشمان خودم نمی دیدم هر گز باورشان نمی کردم و گویی تنها در فیلمها  امکان دارد که این اتفاقات رخ بدهد

علیرضا با تفنگ دوربین دار خود یک عراقی را می بیند که با تفنگ ۵۱ (ضد هوایی) به طرف بچه ها تیر اندازی می کند . وقتی قصد هدف قرار دادن او را می کند، ناگهان تیری به ران پایش می خورد و با گفتن یک آخ نا خودآگاه ُ بر زمین می افتد و پس از آن تنها از شهید نشدنش نالان بود ُ  نه درد پایش سریع پایش را که مورد اصابت یکی از همان گلوله های ۵۱ قرار گرفته بود را با چفیه اش بستم خون مثل چشمه از سفید رانش غل می زد . و من با توجه به آموزشهای امداد گری هیچ امیدی به نجاتش نداشتم  چون اولین درمانگاه کیلومترها عقبتر از منطقه عملیاتی ما بود و ما در عمق دل دشمن ناگهان رسول،درآن تاریکی شب علیرضا را می بیند که برزمین افتاده ، دستش را برسر گذاشت و گفت : ای وای علی چی شده ؟ رسول علی را به دوش کشید و من، پاهای علیرضا را بغل کردم که به خاطر قامت بلندش برزمین کشیده می شد همزمان علیرضا روی دوش برادر با او صحبت می کرد . و می گفت نمی دانم چرا نشد این بار هم شهید نشدم نمی دانم چرا؟ و این دو برادر در آن هنگام با یکدیگر زمزمه هایی وصف نشدنی داشتند . در همین وقت صدای انفجار خمپاره ای هرسه مارا برزمین انداخت. من صدای دو برادر را می شنیدم که درآغوش یکدیگر مناجاتی را زمزمه می کردند و آخرین کلام هر دو شان فریاد یا زهرا بود  . و  آن دو در آخرین لحظه های جنگ بالاخره در آغوش یکدیگر به وصال معشوق خود نائل آمدند. 

         عکس و مطالب از سایت مرکز امور زنان و خانواده ریاست جمهوری
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد