مادر شهیدان خالقی پور
دوست با ایمانی داشتم که اتفاقاً در منزلمان میهمان بود. با اطمینان گفت: شکر خدا را کن و استوار باش. با صدای او دلم قوت گرفت. سریع وضو گرفتم، سجاده را پهن کردم و دو رکعت نماز شکر خواندم. هیچ وقت حال و هوای آن نماز از یادم نمیرود. اگر دو رکعت نماز، در سراسر عمرم قبول افتاده باشد، همان دو رکعت بوده است.
به انبوه جمعیت نگاه کردم. هیچ محرمی برایم نمانده بود. همسرم، آن جلوتر کنار قبر بچههایم بود، سه پسرم به شهادت رسیده بودندتنها برادرم، به خاطر این که مرا مشوق جبهه رفتن بچههایم میدانست، از سر شهادت فرزند اولم با من قهر بود...نه!! هیچ محرمی نمانده بود. چگونه از میان این خیل جمعیت بگذرم و بر سر خاک شهیدانم بروم؟ به یاد حضرت زینب افتادم عصر عاشورا که دیگر محرمی نداشت. آه زینب می ظلوم، چه کشیدهای
همه محارم من دایی و حاجی و امیر حسین
یکبار دیگر چشم انداختم،دایی پیرم را دیدم... نه، هیچکس به بیکسی زینب کبری نبود . ازدایییم
خواستم دستانش را دو سویم بگیرد و او بادو دست لرزان و داغدیده بدرقهام کرد.
لحظاتی بعد بر سر مزار بچههایم بودم
مادر بین دو شهید نشست، خم شد، گاه صورتش را به صورت علیرضایش میسایید
و گاه سر رسولش را میبویید.
ر.ک؛ از حماسه برترید، فریبا ابتهاج شیرازی، ص 80 ـ 71.
مادرشهیدان خالقی افتخار شهادت دوبرادر آغوش هم داود خالقی پور درس ایثار
هدیه امام خمینی خاطره ملاقات ا امام نجف اشرف
بزرگداشت شهدای ان تفاظه مادر شهیدان خالقی پور
آخرین نامه مادر شهیدان به رسول خالقی پور